با تعجب به او نگاه کردم،او هم لبخندی زد و گفت:آره

آتریسا اون دختر تو بودی و آنها خانواده ی تو نبودند!اگر هیچ وقت این اتفاق ها نمی

افتاد قرار بود اسمت مهتاب باشد!قرار بود اونها در ماه شوم بعد یعنی روز تولدت به

تو بگویند که دخترشان نیستی ولی زن سهراب مرد!میدونی آن ها با تو فرق دارند

اونها...مکثی کرد و گفت:گرگینه هستند!دوباره دنیا دور سرم چرخید چیییییییییی!یعنی

من داشتم با چند تا سگ زنده گی میکردم چند تا انسان که به گرگ تبدیل میشوند

عالیه!دوباره مارتین با علاقه به من نگاه کرد و گفت:و تو از اونها خاص تری نیرو

هایی که تو داری هیچ کس نداره به هر حال تو تمام قدرت های یک ساحره را داری در عین

حال می تونی کارهای کنی که ساحره ها نمی تونن!تو وامدی اینجا که خودکشی کنی خب من

یک پیشنهاد بهتر دارم که نمیری و از زندگیت لذت ببری!لب هایش را خیس کرد و منتظر

برای پیشنهادش!لبخندی زد و گفت:به ما بپیوند ما دوست داریم یکی از ما یا حتی قوی

تر تو گروهمون باشه!قبول کن آتریسا چون بهترین ها در انتظار تو و مطمئن باش از

کسایی که اذیتت کردن میتونی انقامت رو بگیری!به قیافه ها نگاه کردم که هر کدام

جوری نگاهم میکردند!بعد یاد مادر و پدر قلابیم افتادم و بعد یاد برادر های

قلابیم!چشم هایم را بستم واشک هایم را پس زدم !با صدایی محکم گفتم:قبول

میکنم!مارتین با لبخندی گفت:خوبه پس باید کار های اهد را بکنیم!

ادامه دارد...

نظرات شما عزیزان:

GOLD VAMPIRE

ساعت0:15---13 تير 1393

[وب سایت]

عاشق اين قسمت شدم
پاسخ:مرسی عزیزم ❤❤

zahra

ساعت18:50---13 خرداد 1393

[وب سایت]

سلام وب خوبي داري موفق باشي.
پاسخ: ممنون شما هم

sahar

ساعت17:26---18 ارديبهشت 1393

[وب سایت]

سلوووووم..وب خوجلی داری
پاسخ:ممنون :-)

fati

ساعت16:29---18 ارديبهشت 1393

- [ایمیل]

جریان چیه؟
پاسخ:جریان داستان منظورته؟اگه اون ک یک دختر که تو ماه شوم متولد میشه و این باعث میشه مردم روستا بخوان اونو بکشن برای همین با پدرش فرار میکنه ولی پدرش میمیره و اونو به یک مرد میسپاره که اونو بزرگ کنه!

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: